امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

وقت است بنوشیم...

 

   گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را

   تا زودتر از واقعه گویم گله ها را

   چون آینه پیش تو نشستم که ببینی

   در من اثر سخت ترین زلزله ها را

   پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست

   از بس که گره زد به گره حوصله ها را

   ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم

   وقت است بنوشیم از این پس بله ها را

   بگذار ببینیم بر این جغد نشسته

   یک بار دگر پر زدن چلچله ها را

   یک بار هم ای عشق من از عقل میاندیش

   بگذار که دل حل کند این مسئله ها را

   "محمد علی بهمنی"

 




Weblog Themes By Pichak

نويسندگان

لینک های مفید

درباره وبلاگ


در ساحلی نشسته بودم. صدایی گفت:بنویس. گفتم قلم ندارم. گفت: استخواانت را قلم کن. گفتم:جوهر ندارم. گفت:خونت را جوهر کن. گفتم: کاغذ ندارم. گفت:پوستت را کاغذ کن. گفتم:چه بنویسم؟! گفت:بنویس "دوستت دارم." . . . پس ای مهربان، دوستت دارم.

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 25
بازدید دیروز : 139
بازدید هفته : 327
بازدید ماه : 317
بازدید کل : 232111
تعداد مطالب : 358
تعداد نظرات : 206
تعداد آنلاین : 1

كد موسيقي براي وبلاگ